انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی

Title-less

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۷، ۰۸:۴۱ ب.ظ
پشت میز تحریر نشسته بود.یا فکر می کرد یا می نوشت....

فکر می کرد که به چی باید فکر کرد و می نوشت که از چی باید نوشت.

راه می رفت و به اطراف نگاه می کرد...

راه میرفت که ببینه کجا باید بره و به اطراف نگاه می کرد تا ببینه به کدوم طرف باید بره.

....

خلاصه هنوز زنده بود و این زندگی مثل یه عاشق سمج بهش چسبیده بود...

 

  • میثم فکری

نظرات  (۱۴)

  • عطیه عسگری
  • چه قدر تلخ...
    شما هم مثه من خسته شدید
  • ریحانه سادات یاسینی
  • سلام،نمیدونم چرا همیشه اینجا جزء اولین نفراتم!
    از اونجایی که چه بخوایم و چه نخوایم زندگی اجبار است،پس خوبه که ما هم عاشقش بشیم تا لاقل با یه عشق متقابل از این جبر بدون انکار،حتی شده کمی هم لذت ببریم.
  • ریحانه سادات یاسینی
  • راستی ما این همه به شما سر زدیم،شما نمیخواید یه سری به ما بزنید؟
    به روزم و خوشحال میشم نظرتون رو ببینم.
    والا نمیدونم طرفی که داشته فکر میکرده که باید از چی فکر کنه واقعا فکر هم میکرده یا ادای فکر کرد رو در میاورده اصولا ظرفیت مغز انسان و داداه هاش بیش از اندازه است اکه طرف درست و حسابی بخواد فکر کنه و ادا در نیاره مطمئنا چیزی برای نوشتن گیرش میاد.
    اما اگر فقط ادای فکر کردن رو در میاره به این زرف دیگه نمیشه گفت مغز متفکر چون فایده ای براش نداره این باصطلاح فکر کردن.
    این جمله آخرش دییگه خداییش شهادت طلبانه بود بدجور چه انسان نا امیدی نا امید ها کار انسان های زنده رو با مشکل مواجه میکنن خودشون که مشکل دارن که هیچ حتی ممکنه مسری هم باشه پس یا راهی برای درمان یا راهی برای دردبند
    هی میثم فکری خدا لعنت کنه کلاس زبان رو که حتی اجازه نمیده یه روز به برنامه ی آلاچیقت گوش بدم خیلی دلم واسه برنامه ات تنگ شده
    فعلا تا بعد
    یا علی
  • انوشه میرمجلسی
  • بهتره هیچی ننویسم چون نظرم کمی تا قسمتی متفاوته !
    سلام
    منم هنوز زنده ام
  • ۩ ۞ دلواپسی های یک دل ۞ ۩
  • سلام
    من آپم
    اما باور کن که یک اتفاق می تونه اون عاشق سمج رو خیلی دوست داشتنی تر کنه...
    می دونی که چی می گم؟
    سلام اقای فکری از آشنایی با شما خیلی خوش حالم منم یکی از دوستاران و عاشقان به رادیو و به خصوص رادیو جوان هستم یه روزی به رادیو جوان می رسم واونجا خودمو بهتون معرفی می کنم
    دارم تلاش می کنم که برم رادیو استان و از اونجا هم با کمک خدا بیام رایو جوان
    خلاصه از این که باهاتون آشنا شدم خوشحال شدم زیاد
    تا بعد
    خوبه
    اگه از این وضعیت ناراحتی با اون آقاهه.... رضا! موافقم
    اگر هم خوشحالی که طوبی لک!
    به نظرم باید حس خوبی باشه که زندگی مثل یه عاشق سمج به آدم بچسبه!
    درد دیروزمان "چرا" بود...
    قسمت امروزمان" چه کنم"؟!
    خدای فردایمان هم بزرگست....!!!
    فقط یه تصویر اومد به ذهنم اونم سرگردون بودن خودم حالا ما اگه عاشق نخواهیم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینهمه ادم بیکار چرا زندگی...........

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی