امنیت جانی...
می خوانم به یادت که از یادم نمی روی.
پاییز از نگاه دیگری سرت را به آسمان نزدیک می کند و به ابرها می کوبد. چشمت آسمان را بهتر می بیند. دیگر هرچه پایت را لگد کنند پایت له نمی شود.از کسی بدت نمی آید. فقط از خودت بدت می آید که چرا تا الآن دلت زیاد تنگ نشده است. از خودت بدت می آید که...
اینجا دقیقا کنار حوض، صحن گوهرشاد است و تو در حرم امن امام رضایی. حالا امام رئوف را بیشتر از همیشه می فهمی. واقعا می فهمی؟! یعنی احساس می کنی که بیشتر از همیشه می فهمی. اینجا برای تو کانون زمین است و تو روی این کانون ایستاده ای. اگر کسی قبول نکرد بگو برود و متر کند.
فقط تویی و آنان که باید باشند. یعنی همه! نه، همه هستند و تو نیستی. حالا باید بگردی و خودت را پیدا کنی. هنوز نرفته دلت تنگ می شود. دلت، خودت و همه ی داشته هایت پیشش جا مانده و تو برگشته ای. کسی یک مجنون با کت و شلوار و ظاهر مرتب ندیده است؟!
- ۸۹/۰۷/۰۶
با سپاس فراوان