انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی

حسرت آغاز...

چهارشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۱۹ ب.ظ
شروع که می کنم می خواهم به پایان برسم و تمام که می شوم حسرت آغاز را دارم...
  • میثم فکری

نظرات  (۱۵)

  • جزیره عشق
  • سلام

    شروع که می کنم می خواهم به پایان برسم و تمام که می شوم حسرت آغاز را دارم...


    جالب بود
    راستی یه مسئله ماهاکه مشهدیم کمتر به فکر امام رضاییم و امام رضا کمتر به دلهامون سر می زنه مثل اینکه شماها که دلتون اینجاستو امام رضا بیشتر دوستتون داره
    اخیییییییی ...... یه لحظه حسرت خوردم
    به جزیره منم یر بزنید فک کنم بدتون نیاد
    شروع نکن که نه پایانی داشته باشه ونه حسرتی...
    سلام
    و همیشه سرنوشت ما چنین است که هیچ گاه قدر آنچه را هستیم را نمی دانیم و بعد ها حسرت می خوریم که کاش اول راه بودیم...
    امیدوارم منظورتون رو درست متوجه شده باشم
    سلام
    خیلی فکرش را نکن چون این حال ما آدمهاست .
    موفق باشی
    سلام
    و لابد این داستان هم چنان ادامه دارد...
    کاش چوب لای چرخ زمان هم میشد انداخت!
    شما مثل اینکه تازه به انسان بودن خودت پی برده ای جوون . این که ذاتی ِ انسانه .
    پاسخ:
    قبلا هم عرض کردم که شما راحت باش!باز خوبه ما پی بردیم!
    درود بر شما
    کاملا موافقم همیشه همین طور بوده جز خصلت های ادمیه کاریش نمیشه کرد
    سلام
    او رفت سربازی ، اما
    آنها از او به چشم یک نوکر نگاه می کنند که هر کاری به او گفتند انجام دهد و هر چه گفتند بگوید چشم .
    آنها حتی کارهای معمولی خود را به او می سپارند و خیلی از کارها را از دوش خود بر می دارند .
    آنها از این فرصت (سربازان)سوء استفاده می کنند و از او به عنوان یک نوکر استفاده می کنند .
    ساده ترین و راحت ترین کارها بگیر تا سخت ترین کارها را از او می خواهند .
    او نمی تواند به آنها اعتراض کند چون آنها رئیس هستند چون آنها درجه بیشتری از او دارند .
    آنها با او (سرباز مثل یک حیوان رفتار می کنند و به اندازه یک حیوان از او کار می کشند .
    برای چند درجه بالاتری که از او دارند غرور و تکبر و خود بینی و برتر بینی سرتا پا آنها را گرفته .
    آنها خود پسند هستند و اصلا شرایط او را درک نمی کنند . بابا او انسان است تنها جرم اش اینست که به مدت 2 سال آمده سربازی یا به کشورش خدمت کند …
    با این مقدمه شما رو به خوندن مطلبی با عنوان (سرباز یا اسیر ؟! ) دعوت می کنم . مطلب جالبیه توصیه می کنم حتما بخونین . نظر هم یادتون نره . ممنون . یا حق
    سلام...

    یک درخت هر چقدر هم بزرگ باشد با یک دانه شروع می شود.

    خوشحال میشم به به کلبه کوچک ما هم سر بزنی که تازه میخوام روش کار کنم 2 سال پیش ساختم اما الان میخوام روش کار کنم.
    سلام آقای فکری:)
    دلتنگتون بودیم.
    همچنان نیستید توی رادیو جوان آیا؟
    پاسخ:
    خوشبختانه و متاسفانه نیستم!
    نظر خودتونم جالبه.
    "خوشبختانه و متاسفانه"...
    حرف این روزای دلم... واسه رادیو جوان...
    دیشب بعد مدتها رفتم پای رادیو جوان... اما باور کنید نتونستم بیشتر از دیقه دووم بیارم...
    خاموشش کردم.
    سلام
    امشب بصورت اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم
    عالیه
    بهترین حسن وبلاگ شما بعد از متنی که واقعا پر محتواست
    کوتاهی مطالبه که خواننده رو خسته نمیکنه
    از خواننده های همیشگی وبلاگ شما خواهم بود
    سلام... من تازه باوبلاگتون آشنا شدم!! اینکه تو این قسمت نظر گذاشتم چون حال الانم خیلی نزدیک به متنتونه... نمیدونستم چمه! اما حالا دیگه میدونم... بابت متناتون ممنون..
    قطار راهت را بگیر و برو!!!

    نه کوه توان ریزش دارد!!!

    نه ریزعلی پیراهن اضافه!!!

    هیچ چیز مثل سابق نیست!!!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی