روز قبل از روز تولد من...
سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۲۴ ب.ظ
روز قبل از تولدم را کاملا یادم می آید! با خودم می گفتم جایی امن تر و راحت تر از اینجا نیست. با خدا چانه می زدم که خدایا بگذار یا اصلا نروم یا دیرتر بروم. اما گفت نمی شود. دنیا حساب و کتاب دارد. باقی حرفهایش یادم نیست. حتی یادم نیست چه قولی به خدا داده ام ولی می گویند قولهای اساسی داده ام. حتی سفت و سخت تر از قولهای رییس جمهور به مردم!
دوست داشتم بمانم و بخوابم. یا کتاب بخوانم و فکر کنم. غذا هم به قدر کافی بود. چون خدا بنده ای را بدون روزی رها نمی کند. به پدر و مادرم خنده ام می گیرد که فکر می کرده اند چه شاهکاری می خواهد به دنیا بیاید؟! اما حالا ۳۰ سال از آن روز گذشته و من باید دوباره بیدار شوم و حسرت یک خواب راحت را داشته باشم. برای خودم متاسفم!
امروز روز قبل از روز تولد من است!
- ۹۱/۰۲/۱۲
خب آخه چی میخوای از جون خودت و خدا و این زندگی؟
دهع
بچه نیومده به دنیا اینقد پر افاده.