شایعه شده است که 30 سال پیش در ایران جنگی آغاز شد، نابرابر. می گویند تمام دنیا یک طرف بود و ایران یک طرف. می گویند سپاه دشمن از تمامی کشورهای عربی و به ظاهر مسلمان تشکیل شده بود و پادشاه اردن اولین گلوله را به سمت خورشید شیعه یعنی ایران شلیک کرد تا افتخاری باشد برای ملل عرب. می گویند سران عرب افتخار می کردند که بودجه ی جنگ نیم روزه ای را می دهند که ظهر نشده به نتیجه می رسد و تهران اشغال می شود.
شایعه شده است که جنگ 8 سال طول کشیده و هزاران اسیر و کشته از کویت و سودان و مصر و مراکش به جای مانده است. می گویند مراکش چند هزار کیلومتر آنطرف تر از ایران است و هیچ گاه با ایران درگیر نبوده است ولی چرا اینجا اسیر داشته است را نمی دانیم؟!
شایعه شده است که کسانی بوده اند به نامهای صیاد شیرازی و حسین خرازی، محمد ابراهیم همت، برونسی، محمد بروجردی و مهدی باکری. می گویند خیلی ها بوده اند که فقط نامشان هست و خیلی بیشتر هستند که حتی نامشان هم نیست.
می گویند پیری بوده است به نام خمینی که هر چه داشتیم و داریم از او و خدای اوست. می گویند روح خدا بوده در کالبد زمان و هر که کلامش را می شنیده سر و جان را فدا می کرده.
شایعه شده است که گرچه آتش بس بوده ولی ایران برنده ی اصلی جنگ بوده بی آنکه اندکی از خاکش کم شود.
این شایعات این روزها زیاد می شود و آدم می ماند که افسانه اند و یا حکایتی از شاهنامه؟! تردیدم به این خاطر است که همه ی مردم آن زمان که نمرده اند وبسیاری زنده اند، پس چرا دیگر خبری از آنها نیست؟ چرا دیگر پدرم اهل و عیال را رها نمی کند تا انجام وظیفه کند؟ چرا دیگر به پیرشان گوش نمی کنند؟ چرا هنوز جنگ ادامه دارد ولی این بار بر سر قدرت؟
احتمالا همه ی اینها شایعه، افسانه و یا داستانهای مادران برای فرزندانشان است و صیاد و باکری و باقری وجود نداشته اند و جنگ همان است که مسعود خان روایت کرد یعنی مجید سوزوکی و بایرام گودرزی!