تا زمانی که دستمان به جایی نمی رسد و کوتاهیم، دستمان می لرزد و سر از زمین بلند نمی شود. اما امان از روزی که اسیر نام شدیم و در تملک مال. آن روز است که باید دیگران از ما بترسند، آنگونه که از یک سگ وحشی.
حرفم خیلی ساده است، پس نپیچانمش بهتر. ما تا زمانی که طعم گس شهرت و یا مزه ی زنجبیلی ثروت را نچشیده ایم می ترسیم. ولی وقتی زیر زبانمان مزه کرد دیگر نمی ترسیم که مبادا پایمان را کج بگذاریم. نمی دانم چه رسمی است این اسارت در طعم ها؟!
دلخوری ام از آنانی است که یادشان رفته که بوده اند. کسی بوده اند که چون منٍ عوام الناس قدم می زدند و هیچ بنی بشری برایشان دست تکان نمی داد. و حالا اعتبار و آبرو همه چیز دیگران را از خود می دانند.
می دانم که از حرفهایم سر در نیاوردید ولی نه دلم می خواهد گلایه کنم و نه می توانم این درد را یک تنه تحمل!
باقی پیش کش دوستان پر اعتبارمان
....