همیشه آنگونه که میخواهیم نمیشود، حتی زمانیکه به خیال خودمان میخواهیم برای خدا کار کنیم.
شاید سوال کنیم که چرا برای خدا هم گاهی کارمان به سرانجام نمیرسد ولی اگر دقت کنیم خواهیم فهمید!
همیشه آنگونه که میخواهیم نمیشود، حتی زمانیکه به خیال خودمان میخواهیم برای خدا کار کنیم.
شاید سوال کنیم که چرا برای خدا هم گاهی کارمان به سرانجام نمیرسد ولی اگر دقت کنیم خواهیم فهمید!
سر درد، چای، قرص استامینوفن کدئین، صدای محسن نامجو... نه تو رو خدا این یکی دیگه تو این فضا غیر قابل تحمله، یک بعد از ظهر که باید راجع به جنبش دانشجویی ایران بخونم و باز هم سر درد.
آفتاب بی رمق شده و شاید به دلیل رو دربایستی باشه که هنوز ساعت چهار و نیم عصر هست و از پشت ابر سرکی می کشه. راستی چرا موضوع اینجا شب نیست رو خاطره گذاشتم؟! و چرا موضوع منطقه اختصاصی رو مونس؟
باز سردرد و یک استامینوفن دیگه. آفتاب هم بالاخره کم آورده و رفته و حالا غروب و اذان مغرب. راستی صبحدل، موذن خوش صدا هم به رحمت خدا رفت و مراسم تشییعش رو که پخش کردن یه چیز مشترک با همه ی مراسم ها داشت: آقای دوربینی! خدا الان نمی تونم نماز بخونم، سرم درد میکنه. و این هم مثل همیشه یه بهانه برای تاخیر!
سردرد و کتاب جنبش دانشجویی. نوشته: طبقهی متوسط به پائین جوونها رادیکالتر میشن و طبقه مرفه محافظهکارتر. نمیدونم. فقط میدونم دانشگاه ما دیگه مثل گذشته نیست. اما سر درد من هنوز مثل قبله.
بارون هم که نمیباره. راستی اصل بر باریدنه یا نباریدن؟ هنوز سرم درد می کنه!
من و بقیه تعجب کردیم. چون معمولا می گن خاموش کن!
راننده روشن کرد و مسافر عقبی شروع کرد به صحبت با موبایلش. و این حرفها:
سودش ۲۰ درصد میشه. میخوای بخواه نمی خوای هم به ...
اگه سر برج پول رو نیاری پدرت رو ...
معامله جوش خورد و بد به یارو انداختیم..
...
مسافر خیلی خونسرد بود ولی همه ی ما مضطرب.
تتمه: کاش فقط به رادیو گوش می کردیم!