انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی
۳۱
مرداد
پشت میز تحریر نشسته بود.یا فکر می کرد یا می نوشت....

فکر می کرد که به چی باید فکر کرد و می نوشت که از چی باید نوشت.

راه می رفت و به اطراف نگاه می کرد...

راه میرفت که ببینه کجا باید بره و به اطراف نگاه می کرد تا ببینه به کدوم طرف باید بره.

....

خلاصه هنوز زنده بود و این زندگی مثل یه عاشق سمج بهش چسبیده بود...

 

  • میثم فکری
۲۷
مرداد

با خودم فکر می کردم چقدر تا حالا راجع به منتظر واقعی و انتظار و فرق ما با بقیه که منتظر نیستن حرف زدم یا بهتر بگم شعار دادم؟!

اما یه سوال دیگه هم همیشه پرسیدم که امروز که روز عیده با بقیه ی روزهات چه فرقی داشته؟

ولی امروز دیدم که خدا وکیلی برای خودم هیچ فرقی نداشته و مثل هر روزه و شاید... نمی دونم چه انتظاری باید از یه روز خاص داشت. باید منتظر یه اتفاق خاص باشیم؟ یا یه شادی زایدالوصف؟ و یا یه تحول شگرف؟یا...

خلاصه هر چی باید باشه فعلا نیستیم و برامون تفاوتی نداره چون خودمون هیچ فرقی نکردیم و نمی کنیم.

ما هنوز حتی به این روزهای آسمونی، زمینی نگاه می کنیم!

  • میثم فکری
۱۶
مرداد

مرد همچنان منتظر رسیدن به فرصتهای نانوشته ی سرنوشتش بود.

به ناگاه کسی از راه رسید و سلامی داد. ولی مرد که فقط منتظر یک نفر بود سلامش را به سردی جوابی گفت. و چشمهایش را به افق دوخت.

.....

مرد هنوز سرنوشت را نشناخته بود...

  • میثم فکری
۰۳
مرداد
زمان-مکان ۱

ساعت ۱۰ صبح.یکی از روزنامه های دولتی. برق قطع شده. اعصابت از گرما و قطعی اینترنت خرد شده. با یکی از سرویسها هم سر اینکه خبرها رو کی کار کنه مشکل پیدا کردی. سردبیر پشت خطه،می گه چرا خبرها اینجوری ان؟چرا این خبر رو کار کردی؟ چرا گزارش خبری از فلان موضوع کار نکردی...برق هنوز قطعه!

زمان-مکان ۲

ساعت ۵/۲ بعد از ظهر. رادیو جوان. برق قطعه. یعنی امیدت برای آیتم سازی خیلی کمرنگه. مدیر باهات کار داره. می گه: این چیزا رو کار نکنید.چرا اون موضوع رو کار می کنید؟چرا القا می کنید که برنامه خوب نیست؟ می گم: پس چی کار کنم، ولی معلوم نیست. نویسنده ها هم تکلیفشون معلوم نیست...برق تا ساعت ۴ قطعه!

زمان-مکان ۳

ساعت ۶ عصر.پخش رادیو جوان.برق وصله! نمی دونی چه کار باید بکنی؟! تهیه کننده می گه باید سنگین تر کار بکنبم و موسیقی سنتی کار کنیم.بنده خدا تقصیری نداره. اما نیم ساعت اول که تموم میشه می گم:بخش عصرگاهی رادیو پیام! پیامکهای محبت آمیز هم می رسه!... برق هنوز وصله!

زمان-مکان ۴

ساعت ۱۰ شب. منزل. اینجا هم هر شب برق قطع می شه. به اینترنت هم نمی شه سر بزنی. اینجا هم پیامکهای محبت آمیز(!) می رسه.ناراحتم... برق همچنان قطعه!

زمان-مکان ۵

ساعت ۱۵ دقیقه بامداد.برق وصل شده. نظرات خوانندگان وبلاگ رو می خونم... وحالا برق من قطع می شه!

 

هر کسی نظری داره که می تونیم استفاده کنیم دریغ نکنه.ولی حتما شرایط فعلی ما رو درک کنید! 

  • میثم فکری
۲۳
تیر
دوستان عزیز!

امیدوارم که یه سری شرایط رو درک کنید و به آینده امیدوار باشید.

همیشه برای یه سری تغییرات نیاز به زمانه و دکتر احمدی خیلی بهتر از اونیه که شما فکر می کنید.

متاسفانه با رفتن دکتر گیل آبادی بعضی فکر می کنن دیگه همه چیز تموم شده ولی بر عکس همه چیز شروع شده.

بیاید همه چیز رو دوباره تجربه کنیم و به همدیگه کمک کنیم.

من هم در شرایط بدی فقط دارم به شبکه کمک می کنم.به شبکه فرصت بدید چون از خیلی چیزا خبر ندارید و نباید هم خبردار بشید.

در ضمن این وبلاگ برای غر زدن نیست.حتی خودم هم این کار رو نکردم.پس از این به بعد نظراتی که بوی غر زدن داشته باشن حذف می شن!

باتشکر....

  • میثم فکری
۱۳
تیر
جوانی آزاد هم تمام شد.به همین سادگی

انگار دیگران باید شروع کنند و ما تمام کنیم.

اون از قرار شبانه و این هم از جوانی آزاد.

اما هیچ وقت شک نکنید که جوونی آزاده....اگه ما بخوایم!

  • میثم فکری
۱۰
تیر
باور کنید دغدغه ها زیاده و توان کم

باور کنید حرف زیاده و فرصت کم

باور کنید انتظارات زیاده و سواد من کم

باور کنید کارها زیاده و نیروی من کم

خلاصه همه نظرها رو می خونم.بارها صفحه رو باز کردم که چیزی بنویسم ولی نشده.

بخاطر لطف شما ممنونم

ارادتمند...

  • میثم فکری
۲۶
خرداد

سر چهارراهها کودکان کار را می بینیم و از ترس عذاب وجدان آفتاب گیر را پایین می کشیم و به درون آینه ی آن می نگریم .یا به گونه ها و لبهای رنگینمان نگاه می کنیم ویا به صورتهای تراشیده مان که از صورت دخترکان 8 ساله ی گل فروش صاف تر است.عذاب وجدان که شدت می گیرد لبخندی از روی ترحم به آنها هدیه می کنیم و تا مدتها از این اقدام انسان دوستانه! کیفوریم.شیشه ها را بالا می کشیم تا مبدا فقرشان مسری باشد و غبارش بر خودروی وارداتی ما بنشیند.

کودک بعدی از راه می رسد ولی ما لبخندمان را پیش از آن خرج کرده ایم وچیزی نداریم تا به رسم هدیه به او تقدیم کنیم.عذاب وجدان هم که چراغ، هنوز سبز نشده با سرعت راهش را از ما جدا کرد.تنها چیزی که برای کودک دوم می ماند انعکاس تصویر خسته و غمزده ایست که بر شیشه ی خوروی ما جامانده...

  • میثم فکری
۱۷
خرداد
نوشتن کار قلم نیست کار دله.گاهی اینقدر سرت شلوغ می شه و گرفتار دنیا میشی که یادت میره دلی هم هست که باید بهش وفادار باشی.انگار بیشتر دنیا رو یه جوری درست کردیم که یا باید به دلت برسی یا به دنیات.

باور کنید این روزها برای قرار ،دلم تنگ شده و دلم شبانه های خلوت میخواد.جنس ما شلوغکاری و این حرفها نیست ما باید به قرارهای شبانه مون پایبند باشیم.

من دنبال یه فرصتم.باید منتظر باشیم!

*راستی یه خبر بد: مادر حاج آقا سرلک مرحوم شدند.روحش شاد

  • میثم فکری
۰۱
خرداد

شروع کرده بود و هنوز نمی دونست کجا باید بره. فقط می دونست که دیگه باید تا آخر خط بره ولی آخر خط کجاست رو نمی دونست.

انتظار رسیدن لحظه‌ی آخر رو هم نداشت چون همیشه خودش پیش قدم شده بود.

تصمیم گرفت بره و خودش به آخر خط برسه. رفت و رسید.آخر خط نوشته بود لطفا منتظر بمانید...

 

  • میثم فکری