انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی
۰۴
خرداد
گذشته ها در رادیو هر برنامه ای داشتیم عادت بر این بود که سوالی را مطرح کنیم برای مشارکت مردمی. امروز به ذهنم سوالی رسید که چند روزیست دغدغه ام شده است.

کدام فرهنگ به رشد و پیشرفت ما کمک خواهد کرد؟

الف: فرهنگ ایران باستان

ب: فرهنگ سنتی

ج: فرهنگ مدرن و آنچه غرب را به توسعه رساند

د: فرهنگ انقلابی و آنچه در ۸ سال دفاع حاکم بود

اگر گزینه ای رو انتخاب کردید و یا گزینه ای خارج از این گزینه ها مفصلا توضیح بدید بد نیست!

  • میثم فکری
۲۴
ارديبهشت
روزی روزگاری در روزنامه ای کار می کردیم که همه ی بچه ها دغدغه ی انقلابی داشتند. بعضی کم و بعضی بیشتر .من از آن کمترها بودم. سعی می کردیم حق و حقیقت را بنویسیم، هرچند گاهی سردبیر مجبورمان می کرد که برخی حقایق را نگوییم. اما مجبورمان نمی کرد که دروغ بنویسیم. مدتها گذشت. من دیگر به آن روزنامه و رسانه نرفتم و مأموریت رسانه ایم را عوض کردم. اما از حال و احوال آنجا و بچه هایش بی خبر نبودم. هنوز هم بچه ها انقلابی کار می کردند و حامی دولت بودند، اما نه طرفدار جریان خاص دولت.

....

تا اینکه چندی پیش مسوول آن رسانه عوض شد. بزرگان انقلابی و بچه مذهبی آنجا رفتند و بعضی ماندند. نه، از رفتن بچه ها ناراحت نیستم چون همه جا برای آنان کار هست. ناراحتی من از آن است که از زمان رفتن آنها تیتر و عکس اول فقط به آقای خاص و جریان انحرافی اختصاص یافته. جریانی که رسانه ها نمی توانند از آنها نام ببرند و از نزدیکترین افراد به رییس دولتند.

خدا را شکر که در رسانه ی خودمان(صدا و سیما) هنوز مجبورمان نمی کنند که در ثنای(اصلاح شده) این آقایان قلمفرسایی و برنامه سازی کنیم. خدار را شکر هنوز خط قرمز هم داریم!

  • میثم فکری
۱۴
ارديبهشت
قرار بود جانشین سنگین خدا در زمین باشد ولی جرم و خلافش از خودش سنگین تر. دیگر برایش فرقی نداشت که مقابل خدا باشد یا خلق خدا. آب از سرش گذشته بود. دیگر خوبی نمی دید و بدی می کرد. گردنش کلفت شده بود و طناب اتصالش باریک. قوی شده بود و حق ضعیف را نمی داد. زمینی شده بود و رنگ آسمان را نمی دید. گمان می کرد که خدا شده اما بی خدا شده بود و ناخدایی هم برای نجاتش نبود. اینقدر دچار نسیان شده بود که انسان شده بود. انگار همه ی ما انسان شده ایم، چون بسیار فراموش می کنیم.

امان از این روزگار...
  • میثم فکری
۳۱
فروردين

تا زمانی که دستمان به جایی نمی رسد و کوتاهیم، دستمان می لرزد و سر از زمین بلند نمی شود. اما امان از روزی که اسیر نام شدیم و در تملک مال. آن روز است که باید دیگران از ما بترسند، آنگونه که از یک سگ وحشی.

حرفم خیلی ساده است، پس نپیچانمش بهتر. ما تا زمانی که طعم گس شهرت و یا مزه ی زنجبیلی ثروت را نچشیده ایم می ترسیم. ولی وقتی زیر زبانمان مزه کرد دیگر نمی ترسیم که مبادا پایمان را کج بگذاریم. نمی دانم چه رسمی است این اسارت در طعم ها؟!

دلخوری ام از آنانی است که یادشان رفته که بوده اند. کسی بوده اند که چون منٍ عوام الناس قدم می زدند و هیچ بنی بشری برایشان دست تکان نمی داد. و حالا اعتبار و آبرو همه چیز دیگران را از خود می دانند.

می دانم که از حرفهایم سر در نیاوردید ولی نه دلم می خواهد گلایه کنم و نه می توانم این درد را یک تنه تحمل!

باقی پیش کش دوستان پر اعتبارمان

....

  • میثم فکری
۲۰
فروردين

وقتی برای دید و بازدید عید رفتیم عمو می گفت: «پول گاز شما چقدر شده؟» و عمه می گفت: «اینم زندگیه واسه ما درست کردن؟!»

.......................................

مجلس خواستگاری گذشته ها از آب و هوا می گفتند و این روزها از هزینه ی آب و برق و گاز. پدر عروس می گوید: «آقا داماد می تونن از عهده ی اجاره خونه و پول آب و برق و گاز بر بیان؟» و همه به فکر فرو می روند!

.......................................

بعد از تعطیلات سر کار می رویم و همدیگر را می بیبنیم. مدیر طبقه ی بالا می گوید: «حساس نشو! حساس نشو!» و از سریال پایتخت تعریف می کند. آن یکی میان حرفش می پرد و می گوید: «خدا به خیر کنه، تمام عید تلویزیون روشن بود، پول برق رو کی می خواد بده خدا می دونه؟!»

......................................

واین داستان ادامه دارد...

من هم یکی از همین مردمم، کسی که مانند بیشینه ی مردمان دغدغه ی نان دارد و در اندیشه ی فردا که چگونه سپری شود؟ اما باید به حالمان افسوس خورد آن زمان که حرف همه این باشد که نانمان سرد است و آبمان گرم.همه اینها شده ذکر روز و شبمان و یادمان رفته که این نام صرفا برای کسب نان نیست و انسان با یارانه و بی یارانه باید باشد و نه اسیر صعود و سقوط قیمت دلار...

همه ی اینها را گفتم تا پیش از دیدن قبض آب و برق و گاز. پس از آن قطعا نظر دیگری خواهم داشت!

 

  • میثم فکری
۲۳
اسفند

همیشه روزهای آخر سال روزهای مظلومی هستند؛ زیرا مردم مشتاق رسیدن روزهای سال جدیدند. گرچه اگر این روزها نباشند سال جدیدی هم نخواهد بود. اما کسی به این فکر نمی کند.

خلاصه آدمهای زیادی هم هستند که اگر نباشند بسیاری از افراد به جایی نمی رسند، اما نه کسی آنان را می شناسد و نه به آنه توجه می کند...

بی سبب و دفعتا دلم برای روزهای پایانی سوخت!

 

  • میثم فکری
۱۴
اسفند
وقتی می دانیم حرفمان به اندازه ی پر کاهی ارزش ندارد همواره به دنبال کسی هستیم که سری برایمان تکان دهد. دستی بزند و یا تاییدمان کند...
  • میثم فکری
۱۷
بهمن
آدم های کوچک وقتی به جای بزرگ می روند - جایی که خیلی بزرگتر از ظرفیتشان است - هم خود را خراب می کنند هم آن جای بزرگ را.

خیلی دوست دارم که راجع به یک نفر بنویسم. اما حیف... 

  • میثم فکری
۱۶
بهمن
بی تاب تر از همیشه این ماه صفر را به پایان رساندیم.

چشم انتظارم...

  • میثم فکری
۲۶
دی
برف که می بارد خشکی و برهنگی درخت را هم می پوشاند.

درخت این روزها سربلندتر از پاییز است.

زنده باد سربلند...

  • میثم فکری