انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی

داستان روزها...

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۱۲:۵۷ ق.ظ

داستان از روز اول شروع شد.روز اولی که هنوز به روز دوم نرسیده بود.و پسر فکر می کرد زندگی شروع نشده.

اما شروع شده بود و اون خبر نداشت.نزدیک روز دوم بود و پسر فقط سه روز برای زندگی وقت داشت.

شب شد و نزدیکتر به روز دوم.سوار اتوبوس شد تا از روز دوم تا می تونه دور بشه و بره به سمت زندگی.

اتوبوس  سر پیچ نتونست بپیچه و روز  دوم نرسیده روز سوم شد...

  • میثم فکری

نظرات  (۲۲)

سلام
لازمه اما واجب نیست .
من بد می اید از آن چیزی که واجب است . لازم هست . زوری است .
روزهایم می آیند و می روند و من فقط ملزوم وار محاط شده ی یک سری قانون
بی پایه هستم .دوست دارم فردا یک روز نو
ت م ا م
نیگا کن من که فهمیدم چی شد اما نمیگم که باید بچه ها خودشون حدس بزنن اما یه راهنمایی میکنم روز اول که تموم شد روز دوم اومد بعد بچه هه سوار اتوبوس شد توی اتوبوس خوابش برد شد روز سوم روز سوم باید میمرد که شکر خدا الحمد الله مرد
ولی خدا وکیلی ما که نمیتونیم از قضا و قدر فرار کنیم یا لحظه ها رو متوقف کنیم
بهتره توی فرصت باقی مانده از فرصت هامون استفاده کنیم البته نه دنیوی منظورم اخرویه که شاید توی سه روز نتونیم انجام بدیم پس بهتره از قبل دست به کار بشیم.
موفق باشید یا علی
جالب بود
سلام...
یه ذره سخت شد...
می خواست از روز دوم دور شه بعد روز سوم شروع شد...
یعنی اتوبوسه روز دوم رو دور زد و یه کله رسید به روز سوم!!!!!
آره فکر کنم اینجوری شد....
اتوبوسم رو قبل از سوار شدن بردم تعمیرات سالمه سالمه!
سر هر پیچی درست میپیچه و روزا رو یک به یک طی میکنه.
هر چند برای رسیدن به چند سال اینده داره خیلی تند میره.
روز تو کی می رسه

خیلی ها از دستت خلاص بشن
یه کسی می گفت:
امروز از دیروز است و فردا بدتر از امروز...
آمدم
خواندم
نبودید
رفتم
  • انوشه میر مجلسی
  • "سوار اتوبوس شد تا از روز دوم تا می تونه دور بشه " مثل واج آرایی "که" شد!
    من کسی رو می شناسم که حتی روز اول زندگیش تموم نشده بود که خودشو رسوند به روز سوم. یک شبه ره صد ساله رو طی کرد. روز اول رو زمین بود، روز سوم تو ....
    نمی دونم روز سوم کجا بود، اما چون وعده خدا حق هست،پس حتما پیش خدا ست.
  • الهه آرانـیـان
  • در غم ما روزها بیگاه شد
    روزها با سوزها همراه شد
    روزها گر رفت گو رو باک نیست
    تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست
    سلام آقای فکری.
    وبلاگ ساده ، با مطالب سنگین و زیبایی دارید . امیدوارم همیشه موفق و موید باشید . اگه اجازه بدید می خوام لینکتون کنم . در ضمن وبلاگمون رو تازه آپ کردیم با عنوان اگه . . . و در اون می تونید حرف های دلتون رو به خدا بگید . خوشحال می شم بیاید و برامون نظر بذارید .

    با تشکر
    sm&fm
    هنگام وداع! فرا رسیده است.
    شمعی بود از دنیای خود جدا شد و به پهنه ی هستی عالم قدم گذاشت.
    به دلم عشق پروانه افتاد...اسیر شد..سوخت و گرفتار شد.
    اما از خواب بیدار شد و هر کس به سوی کار خویش رفت. همه رفتند و اورا تنها گذاشتند. شمعی دور افتاده.
    شمع بودم...اشک شدم...عشق بودم...آب شدم...جمع بودم...روح شدم...قلب بودم...نور شدم...آتش بودم...
    دود شدم.(شهید چمران)
    پستت خیلی به این گفته ی شهید چمران شبیهه خیلی.
    تشویق نکنید خواهش می کنم چون چیری نفهمیدم...
    با مزه بود خیلی با مزه بود و...
    تلخ
    مرسی از اینکه وادارمکردی فکر کنم
    واقعا مرسی
    سلام.
    خوبی؟
    پات شکسته؟
    بعدا در مورد شکستگی توضیح می دم, چون دست خودم هم 10 روزه از گچ در اومده, دست راستم!!!!!!!!!!!!!!!
    کنکورم که دارم...

    متن پستت جالب نیست, خودم کم غم و غصه دارم!!!!!!!!!!!!!!!!
    فعلا
    وقتی که مردم / هرشب دستمالی خیس از دستان ماه بگیر
    برای پیشانی تب دار خورشید
    روز های گم شده را جمع کن و درون تقویم سال نو بچین
    چشم های بهار را قرض بگیر و در اغوشت جای هردومان گریه کن
    آنقدر گریه کن تا جای گم شدنت را لا به لای خنده ی زمین پیدا کنی
    سطر هایی برای یک خیال که به من عاشقی آموخت!
    می ترسم! نه اینکه بخواهم گریه کنم.دوست داشتنت بر دلم سنگینی می کند
    مثل دست های خداوند بر شانه های زمین
    بغضی می کنم پر از گریه.نه اینکه از ترسیدن گریه کنم
    اینکه روزی برسد نبودنت را جایی پنهان کنم
    که خدا هم با همه ی تنهایی اش ندیده است!
    می ترسم روزی باد بیاید و دریای مرا با خود ببرد
    جایی که دست هایمان هم به هم نرسد
    حالا بماند که دست های خدا هم مارا به هم نرساند
    ساعت بر دوش دیوار سنگینی می کند
    تو بر دل من
    کی می شود دستی این بار ها را بردارد؟
    زیر باران هم با فکر تو خیس می شوم
    بسم رب الزهرا(س)

    ما بی خیال سیلی مادر نمی شویم

    هرگز جدا ز دامن حیدر نمی شویم

    با ما مگو شیعه و سنی برادرند

    ما با مغیره برادر نمی شویم

    اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد...
    من اپم خوشحال میشم سر بزنید...
    سلام
    مثل همیشه
    ناگهان چقدر زود دیر میشود...!!!
    آاااااااای نفس کش! همه رفیق هات رو هم جمع کنی واسم ایمیل بزنن، گاری کوپر رو بهت پس نمی دم! فعلا هم که بعضی ها چلاقن نمی تونن جوننی کنن!
    اهریمنان نمودند خون قلب مصطفی را
    در منظر خلایق بی جرم و بی بهانه
    اللهم صل علی فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها
    سلام
    حال شما؟
    فکر می کردم از رویکرد و پارادایم بدتون می یاد ولی خدایی مطلبتون در حد رویکرد بود
    خدایی بهتون نمی اومد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی