انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۳۸۷ ثبت شده است

۲۵
آبان

شاید 21 ساله بودن برای روشنفکر شدن و حرفهای روشنفکری زود بود ولی تصمیم خودش رو گرفته بود. می خواست از مردمش بیشتر بفهمه. دنبال کافه نادری می گشت ولی حواسش نبود که اون لااقل مال 30-40 سال پیشه ، پس به یکی از همین کافه های دور و بر بسنده کرد. دور و برش رو نگاه کرد؛ هم قهوه بود، هم سیگار. هم جوون بود هم پیر. ولی مثل خودش روشنفکر پیدا نکرد.

قهوه اش رو خورد، سیگارش رو پک زد، فکر کرد، نوشت، حساب کرد و رفت.

از فضای داخل کافه نوشت که بیشتر دخترها و پسرهای هم سنش بودن، ولی حرفشان حرف مردم و درباره مردم نبود. اغلب داشتند از مد جدید، دعواهاشان با پدر و مادر می گفتند. از گرفتار شدنشان در دست پلیس می گفتند و برنامه های شبکه های ماهواره ای. فقط دو مرد که 35-36 ساله بودند و هر دو سیگار captain black"" می کشیدند راجع به دانشگاه و فضای اون حرف می زدند اونهم از نوع آزادش.

همه اینها رو نوشت ولی هیچکدوم اون رو به روشنفکری اش نزدیک نکرد. به خیابان رفت تا از فقر مردم بنویسد ولی جایی که آمده بود بالای شهر بود و مردم همه سوار خودروهای وارداتی. قیافه هاشان راضی به نظر نمی رسید، ولی چرا؟!

کمی نزدیک تر، امامزاده بود و مردم متوسط شهر برای زیارت آمده بودند. حالا فکر کرد: روشنفکر می تواند دیندار باشد یا نه؟ می تواند به حرفهای عامیانه مردم عمل کند؟! نمی دانست. یک قدم به جلو برمی داشت و گامی پس می کشید. رنگ سبز چراغ امامزاده جذبش می کرد و رفتار عامیانه زائران می راندش. برگشت. روی نیمکت نشست و نوشت: اگر دین و امامزاده مال گدشته هاست پس برای امروز چی داریم؟

هوا سرد بود و این فکرها بدنش را سردتر می کرد. سوار تاکسی شد. رادیو روشن بود و دو کارشناس حرفهایی از جنس حرفهای خودش می زدند. راننده خسته شد و موج رادیو رو عوض کرد. این بار صدایی شنیده می شد که می گفت:« آیا ما برای بندگانمان کافی نیستیم؟!»

پیاده شد...

  • میثم فکری
۱۵
آبان

به نظر من این روزها خیابانها ابری و آسمان پر ترافیک است.

این روزها دلها سرد و هوا گرم است.

این روزها هُرم گرمای تابستانی به صورت می خورد و نفسهایمان شاخ و برگ خشک شده را به عصر یخبندان می برد.

این روزها زمان استیضاح خود است و رای اعنماد به دیگران.

این روزها حرفهای روشنفکری را روی سنگ قبرها می نویسند و انا لله را روی پیشانی متفکر.

این روزها زود شب نمی شوند بلکه اصلا شبها روز نمی شوند.

....

این روزها هنوز مثل همان روزهاست. ما همانیم و یا بهتر و بدتر شده ایم؟!

  • میثم فکری