انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی
۲۷
اسفند

همیشه به این موقع از سال که می رسیم دلم برای روزهای آخر اسفند می سوزد و به نظرم مظلوم ترین روزهای سال هستند.
همه در همهمه ی خیابان ها و شلوغی سر فروشنده ها به دنبال نشانه های بهارند و کسی از حال روزهای آخر اسفند نمی پرسد که بی صدا دارند می روند و هیچ کس هم دوستشان ندارد.
روزهای آخر اسفند نماد تمام و کامل روزهای زندگی اند که ما می گذرانیم به امید رسیدن به روزهای بهتر. روزهایی که بهاری اند و هیچ نسبتی با شعار و سیاست ندارند!

  • میثم فکری
۱۶
دی

امروز قرار بود دو امتحان داشته باشیم. یکی سمینار مسائل سیاسی روز و دیگری روابط شمال و جنوب که بحث توسعه و کشورهای در حال توسعه می پردازد اما به دلیل یکی از مسائل مرتبط با کشورهای در حال توسعه لغو شدند؛ آلودگی هوای تهران!!!

آن روزهایی که کشورهای توسعه یافته برای ما نسخه ی صنعتی شدن پیچیدند احتمالا می دانستند که کشورهایی چون ما به این راحتی ها توسعه پیدا نمی کنیم و اگر روزی هم بخواهیم پیشرفت کنیم حتما خودشان جلویمان را خواهند گرفت. هرچند شاید گمان نمی کردند که در ایرانی که 2500 سال حکومت شاهنشاهی داشته روزی انقلابی شود و مردمش تلاش کنند ارزشهای اصیل اسلامی را اجرا نمایند. کشوری که روزی موی دماغشان شود و بخواهد فناوری هسته ای از نوع صلح آمیزش را داشته باشد.

القصه آنکه کشورهای جهان اول یا به تعبیری توسعه یافته، کشاورزی ما را با صنعتی شدن عوض کردند. سنت را بدل به مدرنیته نمودند. روستانشین را شهری کردند و حیوانات دست آموز را با ماشین دودی تعویض کردند، اما تابلوی تعویض را داور چهارم بالا نبرد؛ چون داوری نبود. همه کاره خودشان شدند. مدیرعامل و مربی و بازیکن و داور. و ما فقط تماشیانی که نیمه و نصفه یاد گرفتیم که ادای پیشرفت را درآوریم و پس از چندی بعضی هایمان هم شدیم تماشاگرنما!(امان از این جعل واژه های بی مزه ی ما!)

ما صرفا بازیگران بی جیره و مواجب غرب شده ایم و از سبک زندگی شبکه ی اجتماعی را برای جمله های نمکین(!) خود برگزیدیم و اینکه top 10( ده برگزیده)ی سینمای آمریکا را بدانیم و مدلهای جدید گوشی و بازار خودرو والخ را برگزیدیم. و چه قشنگ می خندند به ریش ابوی بزرگوار ما این اربابان فناوری.

حرف این بود که امتحان درس توسعه در کشورهای درحال توسعه به دلیل یکی از معضلات دنیای در حال توسعه تعطیل می شود و من به اصطلاح دانشجو خرسند می شوم از این همه توفیق که خدا نصیبمان کرد و امتحان به تعویق افتاد. همگی در این چاه ویل مدرنیسم گیر افتاده ایم و شعار پست مدرنی می دهیم و بعضی هایمان هم گمان می کنیم که دیگر پست مدرن شده ایم. وکسی نیست بگوید مرد یا زن حسابی تو هنوز نمیدانی مدرنیته چیست و با توچه کرده،حالا داد پست مدرن سر می دهی؟!

حرف طولانی شده،اما حرف دل طولانی تر. پس حداقل در این وانفسا وقت تو عزیز را کمتر بگیرم شاید خداوند را بیشتر خوش آید.


  • میثم فکری
۰۵
آذر
ذوالجناح آمد...

همه اهل حرم بیرون دویدند        ولی سالار زینب را ندیدند


خداحافظ ای برادر زینب...

  • میثم فکری
۰۲
آذر
آنگاه که فهمیدیم چشم برای گریستن در غم حسین است.

گوش برای شنیدن روضه ی حسین است.

دست برای کوبیدن بر سینه در عزای حسین است.

سر برای بر سر کوبیدن برای حسین است.

پا برای برهنه شدن برای حسین و...

آنگاه حسینی زندگی می کنیم و چه خوش است زندگی حسینی و با حسین زندگی...

  • میثم فکری
۱۰
مهر
کوتاهی از بنده ی حقیره که زودتر برای دوستان اطلاع رسانی نکردم. ولی اولین برنامه ی "میدان فرهنگ" به تهیه کنندگی اینجانب از دیشب شروع به کار کرد.

از این به بعد یکشنبه شبها ساعت ۲۲:۳۰، شبکه ۳ رو فراموش نکنید.

نقد و نظر شما قطعا راهگشا برای بنده و سایر عوامل خواهد بود.

  • میثم فکری
۲۶
شهریور

دیگر مرد شده ام برای خودم. حالا خودم زندگی دارم و همسر. کار دارم و احساس مسئولیت. حالا دلم برای همسری که بیرون میرود شور می زند. هنوز بچه ای به دنیا نیامده نگرانم که در جامعه با چه مشکلاتی سر می کند؟ نکند دزدیده شود! مبادا دوست نابابی به تورش بخورد! و هزار یک سوال و دل نگرانی دیگر.

اینها را نگفتم که حدیث نفسی روایت کرده باشم و شما به دنبال منبع حدیث و صحت و سقم آن باشید. راستی فقط حدیث نفس است که برای تایید آن نیازی به دانستن علم رجال نیست!

حالا 30 سال هم بیشتر از عمرم گذشته و همه ی اینها را گفتم تا یادی کنم از آن زمان که 5 ساله بودم. پدرم آن زمان حدودا 28 ساله بود. من بودم و مادری پا به ماه و برادری که منتظر آمدن به این دنیا بود. اما پدرم حتما همین سوالها و نگرانی های من را داشته، اضافه بر اینکه زن و بچه اش زیر بمباران و موشک باران بودند...

یک روز پدر به من که 5 ساله بودم گفت: پسرم امروز خودت باید به کودکستان بروی. من که از همه جا بی خبر بودم قبول کردم و پیاده مسافت طولانی خانه تا کودکستان را پیاده رفتم. بعدها پدر گفت: وقتی گفتم باید خودت بروی، قبول کردی و از کنار پیاده رو تا کودکستان را بدون هیچ شیطنتی رفتی و من دورادور تعقیبت می کردم. وقتی رسیدی خیالم راحت شد، به خانه برگشتم، ساکم را برداشتم و رفتم.

 از اینجا به بعد دوباره روایت خودم است. پدر خیالش راحت شد و ساکش را برداشت و به جبهه رفت. کودک 5 ساله و همسر پا به ماهش، و محسن که هنوز در راه بود را در شهری که هر روز بمباران می شد تنها گذاشت. پدر بی غیرت نبود بلکه بیشتر از خیلی ها مثل من غیرت داشت. پدر خواست تا دشمن وارد نشده جلویش را بگیرد نه آنکه وقتی دشمن آمد پا به فرار بگذارد. پدر هم مثل من نگران زندگی اش بود. خانواده ای که تنها در محله ای که دیگر متروکه شده بود از ترس بمباران او را نگران می کرد. اما رفت. منتی هم بر سر کسی ندارد. هیچ وقت هم حرفی نزد و چیزی طلب نکرد. اما من پر از سوالم. پر از دغدغه. پدر رفت و به یاری خدا سالم برگشت. اما خیلی ها رفتند و سالم بازنگشتند و یا اصلا برنگشتند. و حالا همان خانواده ی آنها تنها ماندند و چندین سال است که تنها مانده اند. حتما زمانی که می رفتند مانند من نگران بودند که همسرشان بی یار و یاور چه می کنند؟ اما رفتند. نمی دانم من با این نگرانی هایم اگر چنین امتحانی پیش آید چه می کنم؟....

 

همسرم مرا ببخش ولی من هم حتما تنهایت می گذارم و می روم. در رگهای من هم خون پدر جریان دارد. پس غیرتم اجازه نمی دهد که بمانم و به بهانه های متعدد، معاش را برمعادم ترجیح دهم. من هم خواهم رفت...

  • میثم فکری
۳۱
تیر

قال الصادق علیه السلام:

انما فرض الله الصیام لیستوى به الغنى و الفقیر.

امام صادق علیه السلام فرمود:

خداوند روزه را واجب کرده تا بدین وسیله دارا و ندار (غنى و فقیر) مساوى گردند.

حالا همه چیز مساوی است و شاید ما که اندکی از دنیا بهره برده ایم باید روزها تلاش کنیم تا به بندگی آن بی بهرگان از دنیا برسیم.

  • میثم فکری
۱۸
تیر
در بارگاه حضرت رضا همسر دلش می سوخت برای طفلانی که بزرگشان را گم کرده اند.

من هم دلم می سوخت. اما نه برای کودکان، که برای خودم. گفتم اینجا جایی برای پیدا شدن است، نه برای گم شدن. رفته بودم پیدا شوم، نمی دانم شدم یانه؟!

گر گدا کاهل بوَد تقصیر صاحبخانه چیست؟!

  • میثم فکری
۱۱
تیر
دنیای جدیدی از نیمه ی این ماه آغاز می شود.آماده ایم یا نه؟!

 

سلام بر آنکه ما را به راه راست می رساند...

  • میثم فکری
۳۰
خرداد
نه پیشنهادی دارم. نه حرف دلی. نه متن وزین و شایسته ی شما. چیزی ندارم برای گفتن.

فقط گله دارم. آن هم از خودم نه از شما...

 

 

  • میثم فکری
۰۲
خرداد
حکایت ما و امام هادی(ع) حکایت اسف باری شده. هرچقدر ما کم کاریم در تعظیم بزرگوارانمان٬دشمن ما پرکار است در اهانت.

امیدواریم آن امام هدایتگر ما را ببخشد...

  • میثم فکری
۲۳
ارديبهشت
امام سجاد علیه السلام با مادر خود در یک ظرف، غذا نمی خورد و ظرف غذایش را جدا می کرد می فرمود: «می ترسم برای لقمه ای دست دراز کنم که مادرم نیز قصد آن لقمه را داشته باشد و با این عمل، باعث نارضایتی مادرم شوم و در نهایت عاق گردم».

مرحوم جزایری رحمه الله در شرح صحیفه بعد از نقل این روایت می گوید: مراد از مادر امام سجاد علیه السلام ، دایه حضرت است که کنیز امام حسین علیه السلام بوده، زیرا مادر حقیقی امام هنگام زایمان از دنیا رفته است. آن بزرگوار در دعای خود از خداوند می خواهد: «خداوندا! عبادتم را برای والدین ثبت فرما و به من توفیق مرحمت کن که خواسته آنها را برخواست خود مقدم بدارم و کمال احترام را در مورد آنان رعایت کنم».

  • میثم فکری
۱۲
ارديبهشت
روز قبل از تولدم را کاملا یادم می آید! با خودم می گفتم جایی امن تر و راحت تر از اینجا نیست. با خدا چانه می زدم که خدایا بگذار یا اصلا نروم یا دیرتر بروم. اما گفت نمی شود. دنیا حساب و کتاب دارد. باقی حرفهایش یادم نیست. حتی یادم نیست چه قولی به خدا داده ام ولی می گویند قولهای اساسی داده ام. حتی سفت و سخت تر از قولهای رییس جمهور به مردم!

دوست داشتم بمانم و بخوابم. یا کتاب بخوانم و فکر کنم. غذا هم به قدر کافی بود. چون خدا بنده ای را بدون روزی رها نمی کند. به پدر و مادرم خنده ام می گیرد که فکر می کرده اند چه شاهکاری می خواهد به دنیا بیاید؟! اما حالا ۳۰ سال از آن روز گذشته و من باید دوباره بیدار شوم و حسرت یک خواب راحت را داشته باشم. برای خودم متاسفم!

امروز روز قبل از روز تولد من است!

  • میثم فکری
۰۴
ارديبهشت

وقتی بادِخنک از بادکنک بیرون می زد فهمیدم کسی در آن دمیده که حسابی دلش خنک بوده؛ حالا حال کسی را گرفته یا یخ در بهشت خورده را من نمی دانم.

خلاصه این بار "بادکنک"، بادِ خنک داشت و بس!

....

هوا گرم است و دلم یخ در بهشت می خواهد!

  • میثم فکری
۲۸
فروردين
وقتی به مشاور می گویم گاهی می نویسم. می گوید: پس این را هم در دفترت بنویس تا یادت نرود که "خانه زیر متری سه تومن نداریم. خدا روزی ات را جای دیگر بدهد!"

حالا مانده ام حرفهای مشاور املاک را در دفترم بنویسم یا حرفهای خودم را؟!

  • میثم فکری
۲۷
اسفند
روزهای آخر اسفند دارند سرمای زمستان را به رخمان می کشند تا این روزها را فراموش نکنیم. اما ما همچنان چشم به راه بهاریم.

همیشه دلم برای روزهای آخر زمستان می سوزد...

  • میثم فکری
۱۲
اسفند
وطنم! می شود با تو دل به دریا زد...

دم همه ی مردم ایران گرم

  • میثم فکری
۰۷
اسفند
خستگی سر دردم را بیشتر می کند و حالا از سر درد حسابی خسته ام!

از روزهای عادی و معمولی خسته ام. ربط دارد به سر دردم؟!

  • میثم فکری
۲۳
بهمن
خدایا برای تست هایی که از ما می گیری لااقل نمره منفی مگذار....

الهی آمین!

  • میثم فکری
۰۳
بهمن
وقتی دلت حسابی تنگ می شود میروی مشهد و حسابی در صحن گوهرشاد کنار آقایت آرام می گیری. حالا که دلت تنگ مشهد و امام رضایت شده چه می کنی؟

...

  • میثم فکری