چراغ هنوز قرمز است...
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۸۷، ۱۱:۱۹ ق.ظ
سر چهارراهها کودکان کار را می بینیم و از ترس عذاب وجدان آفتاب گیر را پایین می کشیم و به درون آینه ی آن می نگریم .یا به گونه ها و لبهای رنگینمان نگاه می کنیم ویا به صورتهای تراشیده مان که از صورت دخترکان 8 ساله ی گل فروش صاف تر است.عذاب وجدان که شدت می گیرد لبخندی از روی ترحم به آنها هدیه می کنیم و تا مدتها از این اقدام انسان دوستانه! کیفوریم.شیشه ها را بالا می کشیم تا مبدا فقرشان مسری باشد و غبارش بر خودروی وارداتی ما بنشیند.
کودک بعدی از راه می رسد ولی ما لبخندمان را پیش از آن خرج کرده ایم وچیزی نداریم تا به رسم هدیه به او تقدیم کنیم.عذاب وجدان هم که چراغ، هنوز سبز نشده با سرعت راهش را از ما جدا کرد.تنها چیزی که برای کودک دوم می ماند انعکاس تصویر خسته و غمزده ایست که بر شیشه ی خوروی ما جامانده...
- ۸۷/۰۳/۲۶
انگاری خدا شنید من دلم نوشته هاتونو میخواد بی هوا اومدم نت....
همیشه وقتی این صحنه ها جلو چشام تصویر میشن ناخود اگاه اشکم در میاد...مادرم میگه مگه تو باعث این وضع شون شدی...؟
حرفی ندارم...شاید اره...شاید...
چراغ هنوز قرمز...یاد یکی از قرار های اخر شبانه افتادم...به بهانه ی هر چراغ سبزی وا نیستا...