Title-less
چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۷، ۱۲:۲۹ ب.ظ
مرد همچنان منتظر رسیدن به فرصتهای نانوشته ی سرنوشتش بود.
به ناگاه کسی از راه رسید و سلامی داد. ولی مرد که فقط منتظر یک نفر بود سلامش را به سردی جوابی گفت. و چشمهایش را به افق دوخت.
.....
مرد هنوز سرنوشت را نشناخته بود...
- ۸۷/۰۵/۱۶