انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

انکار ما

نوشته های یک تهیه کننده تلویزیونی

بایگانی

عجالتا گاهی به آسمان نگاه کردی هم بد نیست!

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۸۷، ۰۴:۲۳ ب.ظ

با خودم فکر می کردم چقدر تا حالا راجع به منتظر واقعی و انتظار و فرق ما با بقیه که منتظر نیستن حرف زدم یا بهتر بگم شعار دادم؟!

اما یه سوال دیگه هم همیشه پرسیدم که امروز که روز عیده با بقیه ی روزهات چه فرقی داشته؟

ولی امروز دیدم که خدا وکیلی برای خودم هیچ فرقی نداشته و مثل هر روزه و شاید... نمی دونم چه انتظاری باید از یه روز خاص داشت. باید منتظر یه اتفاق خاص باشیم؟ یا یه شادی زایدالوصف؟ و یا یه تحول شگرف؟یا...

خلاصه هر چی باید باشه فعلا نیستیم و برامون تفاوتی نداره چون خودمون هیچ فرقی نکردیم و نمی کنیم.

ما هنوز حتی به این روزهای آسمونی، زمینی نگاه می کنیم!

  • میثم فکری

نظرات  (۱۳)

  • ریحانه سادات یاسینی
  • همیشه همین اش بوده و همین کاسه،البته ببخشید ها ولی حقیقتی است و باید گفت:دلیل همه اینها بی شعوری ماست.
    و متاسفانه همه ما دچار چه تکراری شدیم...
    در هر صورت عید شما مبارک کاکو!
    همین‌طوره که فرمودید... ولی چشم! گاهی به آسمان می‌نگریم بلکه... .
    عیدتون مبارک!
    بله
    به نظرت اینی که نوشتی یه شعار نبود؟؟؟
    باز هم به نظرت باید امروز فرقی با بقیه ی روزهام داشته باشه؟؟؟
    یعنی باید به همه که دم از انتظار میزنن اینجوری که شما نگاه کردی نگاه کرد؟؟
    این که باید خودمون متحول شیم رو خوب اومدی موافقم اما همین تحول یک سال فرصت میخواد انشالله سال آینده اما همین تحول دید جدیدی نصبت به بقیه میخواد دید مثبت به رفتارهای مثبت پس باید عوضش کرد و تمام این رفتارها رو زیر سوال نبرد
    موفق باشی یاعلی
  • الهه آرانیان
  • هر چه هست از قامت ناساز ماست.
    ....... .
  • ۩ ۞ دلواپسی های یک دل ۞ ۩
  • چه انتظار عجیبی ! تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی ! عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت . چه بیخیال نشستیم . نه کوششی نه وفایی . فقط نشسته و گفتیم : خدا کند که بیایی
    شاید حق با شماست به نظر من ما اونقدر زمینی شدیم که اسمونو باور نداریم یا شاید هم بالی برای پرواز نداریم که به فکر اسمون باشیم البته من نه شاعرم نه نویسنده ولی یه چیزهایی واسه خودم مینویسم یکیشونو واسطون کامنت میکنم امشب در حوضچه خانه مادر بزرگ پرندهای پر زد پرنده ای از جنس نور گویی شبیه فرشته ها بود گفتم تا به حال چنین چیزی ندیده بودم تو کیستی گفت پرنده ای از اسمان هفتم گفتم اسمانت را نشانم ده تا باور کنم بالهایت را گفت اسمان شما که پر پرواز نمیخواهد اسمان شما پایینتر از زمین است گفت خوش به حالت بالهایت نرم و پران است گفتم من که بالی ندارم پر پروازی ندارم گفت بالهای تو یک راز است رازی در درون دلت بشکافش دلم را شکافتم خون جاری شد خونی از جنس معرفت همه وجودم را گرفت انگاه بالهایم را دیدم بالهایی به رنگ اسمان گفت دستانم را بگیر گفتم کجا گفت انجا که سرشارترین صدا سکوت است بامن امد اما نه تا اوج گفتم میخواهی تنهایم بگذاری گفت هوای اینجا زیادی خوب است پرهای من یارای رفتن با تو را ندارند راستی اگر خدا را دیدی سلامم را به او برسان (البته این اشاره داشت به معراج)
    ما که آخر نفهمیدیم این برنامه آلاچیق چند تا آیتم داره همش از یک آیتم به آیتم دیگه

    می پرید ما که سرگیجه گرفتیم خداحافظ
  • انوشه میرمجلسی
  • ما این روزها به خیلی از چیزهایی که آسمونیه زمینی نگاه می کنیم!!
  • نیره غدیری
  • بی وتن رضا امیر خان رو خوندی؟
    حرفات منو یاد یه جمله از اون کتاب انداخت که ارمیا شخصیت اصلی فیلم وقتی از مرادش سهراب دور میموند مدام با خودش میگفت.... ودیگر آسمان را نخواهم دید.
    با خودم میگم خوش به حال ارمیا حداقل میدونست دردش چیه؟ درمونش کیه؟.....
    و اینکه چرا آسمان را نخواهد دید!
  • نیره غدیری
  • اصلاحیه!
    بی وتن رضا امیر خانی رو خوندی؟
    حرفات منو یاد یه جمله از اون کتاب انداخت که ارمیا شخصیت اصلی کتاب وقتی از مرادش سهراب دور میموند مدام با خودش میگفت.... ودیگر آسمان را نخواهم دید.
    با خودم میگم خوش به حال ارمیا حداقل میدونست دردش چیه؟ درمونش کیه؟.....
    و اینکه چرا دیگر آسمان را نخواهد دید!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی