سلام.... فردا 29 فروردین تولد گوینده توانای رادیو سعید پورمحمودی است... از همینجا به ایشون تبریک میگم وبعد ازتون خواهش دارم به این وبلاگ سربزنید یه تولد کوچولو گرفتیم..
سلام آقای فکری خدا قوت من از گرگان هستم روستای حیدراباد راستشو بخوای بعضی صبحها برنامه شما رو گوش میکنم باید بگم واقعا برنامه شما روح داره و آدم حسش میکنه آخه برنامه های رادیوئی الان با هجوم شبکه های ماهواره و تلوزیون و اینترنت و غیره خیلی سخت مخاطب پیدا میکنه ولی با این حال برنامه شما خیلی جذابه و من از 6 و نیم تا آخر برنامه شما رو گوش میکنم و استفاده میکنم واقعا دستتون درد نکنه فقط یه نکته رو بگم که برنامه شما بدون نیما کرمی هیچه!!! و فکر میکنم برنامه شما بدون نیما کرمی مثل اینه که من بیام و بجای آقای مشایخی نقش کمال الملک رو بازی کنم! بازم خدا قوت میگم و دمتون هم گرم امیدوارم همیشه موفق باشید خدانگهدار
هستم در پیچ و خم امتداد یک نگاه و در کنار طعم گس زندگی ...هستم کنار لبخند ساده ی آوار و کنار هجوم سخت دیوار ... هستم اما نه آنگونه که باید ....
و در پی او که با من هست و نیست میگردم و تو هم اگر بدنبال من آمدی شاید میان امواج _فرقی ندارد کدام_ پیدایم کردی تااخرش با من باش من وبلاگمو تازه تازه راه اندازی کردم دوس دارم قدم رنجه کنید منت برسر بنده بگذارید وتشریف بیارید اگر مطلبم ارزششو داشت نظر بذارید پیشا پیش ممنون از حضورتون امضا:یک رادیو جوونی اصیل
سلام. حال شماخوبه_ راستش تولد رادیو بود.دلم میخواست به ی از این رادیویی ها تبری بم.یهو یادم افتاد وب شما تو بیوندام هست.منم ذوق ذوق .اومدم اینا تا بهتون تبری بگم. خسته نباشید.سلام مارو به مع رادیوییتون برسونید یاعلی
انتخاب شما به عنوان قائممقام گروه اجتماعی شبکه سوم سیما را خدمتتون تبریک می گم امیدوارم همواره موفق باشید ... راستی رادیو رو که ترک نمی کنید ؟؟؟؟ آرزوی پیشرفت و موفقیت روز افزون برای شما و همه ی عوامل خوب رادیو ...
امروز که دفترچه خاطرات ذهنمان را ورق میزدیم ... به صفحه ایی رسیدیم که بوی سادگی اش فضای اتاقمان را در هم تنانند !.... بگذریم
یادمان می آید چند سال پیش حوالی سال 85 خورشیدی در یکی از پر تیراژ ترین نشریات فرهنگی-اجتماعی-سینمایی از بنده (ساناز منوچهری ) یک داستانکی با عنوان " سادگی " به چاپ رسید ...
امروز هم هوس کردیم از سادگی بنویسم ... اما این بار از یک منظر دیگر ...!!!! ---------------------------------
نمی دانم چـــــرا .... بعضی از آدم های جالب ، جالب طرح آشنای می ریزند و ادعای دوستی می کنند ... و بعد هم خودشان همه چیز را به فراموشی می سپارند ... و خیلی جالب تر بی خیال همه ادعاهایشان می شوند ...!
گویی فقط قصدشان بازی کردن با احساسات آدم های ساده است ... شاید وقتی آرامش دیگری را بر هم می زنند ، خودشان به آرامش می رسند ...!
امان از بشر ، امان از پیچیدگی آدم های پیچیده .... امان از وقتی که سادگی آدم های ساده بازیچه دست پیچیدگی آدم های ناشناخته باشد و سادگی در دام خیالات پیچیده اسیر شود ...!
امان از وقتی که سادگی یک نقطه ضعف میشود و زمینه سواستفاده پیچیده فراهم . امان از وقتی که سادگی جوگیر میشود و چوب صداقتش را می خورد ... !!!
اینجاست که بشر نا شناخته رخ می نمایاند و سادگی باز هم بازنده می شود ...
آری سادگی با همه خوب بودنش همیشه هم خوب نیست !!!!!!
به عنوان یک دختر ساده ، ساده می گویم " لطفا ساده نباشید ! "
تو ای سرخیل بی بدیل عاطفه ها ! گرچه همجوار دلخستگیها و میهمان ساحل رنجور خاطره ای ، اما بدان طلوع پنجره و صداقت صبحگاهان با گلپونه هایی سرشار از مهر خورشید ، التهاب سرگردان افسون را به عطر کوچه یکرنگی و پرواز می رساند ...
...
سلام
واژه هایی به غایت زیبا ... تلفیقی از خوف و رجا ... دلواپسی و امید ... غم هجر و نوید وصل ... و آخرین منشور این داستان حزین ، حسن ختامی لبالب از امید و شادی ، رهنمونی رو به اوج شادمانی پیچک و سرور چشمه ساران وصل ...
چی می تونم بگم در توصیف این همه زیبایی !
آدم رو به یکباره در آبشاری بلند و شگرف رها می کنید و دل ها رو به مهمانی رنگین کمانی نه هفت رنگ ، که هفتاد رنگ بعد از بارانی به لطافت روح بلندتون دعوت می کنید و روح خسته از روزمرگی های ما رو با واژه های نابتون شستشو می دید ...
براستی که انتظار سخت ترین مجازات است اما من هرگز کوتاه نمی آیم،کم نمی آرم.می مانم تا برسد آنکس که به امید دیدارش نشسته ام و ببرد مرا به آنجا که جز نسیم وصل هیچ نوزد و جز باران عشق هیچ نبارد.می دانم که می آید پس منتظرش می مانم تو نیز چنین کن.سرانجام روزی از سمت کوچه مهتاب می آید.او می آید
بی تعارف خیلی زیبا بود و البته جای تامل داره.