امان از ما...
چهارشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۰:۲۵ ق.ظ
قرار بود جانشین سنگین خدا در زمین باشد ولی جرم و خلافش از خودش سنگین تر. دیگر برایش فرقی نداشت که مقابل خدا باشد یا خلق خدا. آب از سرش گذشته بود. دیگر خوبی نمی دید و بدی می کرد. گردنش کلفت شده بود و طناب اتصالش باریک. قوی شده بود و حق ضعیف را نمی داد. زمینی شده بود و رنگ آسمان را نمی دید. گمان می کرد که خدا شده اما بی خدا شده بود و ناخدایی هم برای نجاتش نبود. اینقدر دچار نسیان شده بود که انسان شده بود. انگار همه ی ما انسان شده ایم، چون بسیار فراموش می کنیم. امان از این روزگار...
- ۹۰/۰۲/۱۴
ما رو از نظرات گرانبهاتون محروم نکنید.